صفحه محصول - چگونگی پیدایش و رشد دلبستگی و ثبات آن

چگونگی پیدایش و رشد دلبستگی و ثبات آن (docx) 47 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 47 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

بسم الله ‌الرّحمن الرّحیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان دانشکده علوم انسانی، گروه روانشناسی گرایش: عمومی عنوان: نگارش: فهیـمه شیـری سپاسگزاری خداوند متعال را سپاس می گویم که توفیق قدم نهادن در راه کسب علم و دانش را به من عطا نمود. شایسته است که از زحمات ارزشمند و دلسوزانه استاد راهنمای محترم سرکار خانم دکتر میترا محمودی تشکر و قدردانی نمایم. همچنین از سرکار خانم فریبا رضایی معاونت بخش بهداشت و روان دانشگاه علوم پزشکی که مجوز انجام کار تحقیق در مراکز بهداشتی را به اینجانب دادند کمال تشکر را دارم. تقديم به: پدر و مادرم که تمام موفقیت هایم را بعد از لطف خداوند، مدیون همراهی‌ها و کمک‌های بی دریغشان هستم. و همسر مهربانم که در پیمودن این راه مرا یاری نمودند. فهرست مطالب 4-1-2 دلبستگي 1-4-1-2 چگونگي پيدايش و رشد دلبستگي 2-4-1-2 ثبات دلبستگي 3-4-1-2 بزرگسالي و كيفيت دلبستگي 4-4-1-2 انواع دلبستگي 5-4-1-2 انواع دلبستگي بزرگسالان 6-4-1-2 دلبستگي و روابط عاشقانه 7-4-1-2 دلبستگي از ديدگاه هاي متفاوت دلبستگی انسان‏ها دارای سیستم رفتاری انگیزشی هستند که در کودکی ظهور می‏کند و برای محافظت کودکان در گذر از مراحل مشخص رشد آن‏ها طراحی شده است. این سیستم دلبستگی مکانیسم سازگارانه‏ای است که نزدیکی فیزیکی و دسترسی کودکان به مدل‏های دلبستگی حمایت کننده خود را تنظیم می‌نماید. افکار و احساساتی که در نتیجه تجارب دلبستگی اولیه در کودک ایجاد می‌شود، به مدل‏های کارآمد درونی یا نگرش‌های شناختی – هیجانی تبدیل و موجب می‌شود کودک «خود» را ارزشمند و دوست داشتنی (مدل خود مثبت) و دیگران را ارزشمند و قابل اعتماد (مدل دیگر مثبت) و یا «خود» را بی کفایت و حساس به طرد (مدل خود منفی) و دیگران را غیر قابل اعتماد و بی ارزش (مدل دیگر منفی) تلقی نماید (بالبی، 1969). شکل گیری دلبستگی به طور فوق العاده‌ پیچیده می‌باشد که نه با نوجوانی شروع و نه با آن پایان می‌پذیرد بلکه با ظهور یک پدیده، ایجاد یک حس عاطفی – ارتباطی شروع و با مرور زندگی و یکپارچگی، به مرحله نهایی خود می‌رسد (فابر و همکاران، 2003). دلبستگی به طور کلی به پیوند عاطفی بین مردم اشاره دارد و مفهوم ذهنی آن این است که چنین پیوندی با وابستگی همراه بوده و مردم برای ارضاء عاطفی به هم تکیه می‏کنند. در روانشناسی به پیوند عاطفی که بین نوزاد و مادر یا یک شخص بالغ دیگر پدید می‌آید، دلبستگی گفته می‌شود. دلبستگی در روان شناسی جدید ریشه در کارهای بالبی، روان پزشک انگلیسی دارد. بالبی اصطلاح دلبستگی را برای تشریح پیوندهای عاطفی که ما با افراد ویژه‌ای در زندگی‌مان احساس می‌کنیم به کار برد (شافر، 2000). در واقع دلبستگی پیوند عاطفی نسبتاً پایداری است که بین کودک و یک یا تعداد بیشتر از افرادی که کودک در تعامل عاطفی منظم و دائمی با آن‏ها می‌باشد، ایجاد می‌شود. در ایجاد و تعیین کیفیت پیوند عاطفی، سه مفهوم قابل دسترسی بودن، پاسخ دهنده بودن و تصویر مادرانه نقش منحصر به فردی ایفا می‏کند (مظاهری، 1378). نظریه دلبستگی با هدف ایجاد یک چار چوب نظری جهت توصیف اهمیت پیوند والد – کودک آغاز شده است. بالبی (1969) اظهار کرد که پیوند دلبستگی نه تنها یک پدیده مربوط به انسان بلکه یک پدیده مربوط به جامعه کل پستانداران هم می‌شود. بالبی (1969) که اولین بار دلبستگی را مورد پیوند نوباوه – مراقب کننده مطرح کرده از تحقیق کنراد لرنز در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت. او معتقد بود که بچه انسان، مانند بچه حیوانات از یک رشته رفتارهای فطری برخوردار است که به نگه داشتن والد نزدیک او کمک می‏کند و احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می‏دهد. تماس با والد، ضمناً تضمین می‏کند که بچه تغذیه خواهد شد، اما بالبی محتاطانه اشاره کرد که تغذیه مبنای دلبستگی نیست. در عوض پیوند دلبستگی خودش مبنای زیستی قدرتمندی دارد. نظریه دلبستگی از مشاهدات بالبی در این باره سرچشمه گرفت که بچه‌های انسان و نخستی‌ها، وقتی از مراقبت کننده اصلی‏شان جدا می‌شوند، یک رشته واکنش‌های روشنی را نشان می‌دهند. بالبی سه مرحله را در این اضطراب جدایی مشاهده کرد. بچه‌ها ابتدا زمانی که مراقب آن‏ها دور از دید قرار دارد گریه می‏کنند، در برابر آرام شدن توسط دیگران مقاومت می‏کنند، و به جستجوی مراقبشان بر می‌آیند. این مرحله‏ی اعتراض است. در صورت ادامه یافتن جدایی، کودک ساکت، غمگین، منفعل، بی حال و بی تفاوت می‌شوند. این مرحله‏ی ناامیدی نامیده می‌شود. آخرین مرحله (تنها مرحله‌ای که منحصر به انسان است) گسلش نام دارد. کودکان در این مرحله از لحاظ عاطفی از سایر افراد، از جمله مراقبانشان، گسلید می‌شوند. اگر مراقب (مادر) آن‏ها برگردد به او توجهی نمی‏کنند و از وی اجتناب می‏کنند. کودکانی که گسلیده می‌شوند وقتی مادرشان آن‏ها را ترک می‏کند دیگر ناراحت نمی‌شوند. زمانی که آن‏ها بزرگتر شوند، با دیگران با هیجان کمی تعامل می‏کنند؛ اما معاشرتی به نظر می‌رسند. با این حال روابط میان فردی آن‏ها سطحی و فاقد صمیمیت است. نظر بالبی بر دو فرض استوار است. فرض اول: مراقب پذیرا و قابل دسترس (معمولاً مادر) باید پایگاه امنی برای کودک به وجود آورد. کودک نیاز دارد که بداند که این مراقب در دسترس و قابل اعتماد است. اگر این قابل اعتماد بودن وجود داشته باشد، کودک بهتر می‏تواند هنگام کاوش کردن محیط، احساس اطمینان و امنیت کند، این رابطه پیوند دهنده، در دلبسته شدن مراقب به کودک نقش دارد و به بقای کودک و سرانجام گونه کمک شایانی می‏کند، فرض دوم: رابطه پیوند دهنده (یا فقدان آن) درونی می‌شود و به عنوان یک مدل روانی عمل می‏کند که روابط دوستی و عاشقانه بر آن استوار می‌شود. بنابراین، اولین دلبستگی پیوند دهنده، برای هر رابطه‌ای اهمیت زیادی دارد. با این حال، برای این که این پیوند برقرار شود، کودک نباید فقط گیرنده منفعل رفتار ما باشد، حتی اگر این رفتار از در دسترس بودن و قابل اعتماد بودن خبر دهد. سبک دلبستگی ارتباط بین دو نفر است نه صفتی که مادر به کودک اعطا کرده باشد. این یک خیابان دو طرفه است. کودک و مراقب باید نسبت به هم پاسخ دهنده باشند و باید بر رفتار یکدیگر تاثیر بگذراند (فیست، 1386). 1-4-1-2- چگونگی پیدایش و رشد دلبستگی در دیدگاه بالبی (1969) دلبستگی در دو سال اول زندگی در طول 4 مرحله به طور طبیعی رشد پیدا می‏کند: مرحله پیش دلبستگی: که از تولد تا شش هفتگی را شامل می‌شود در این مرحله آن‏چه برای کودک اهمیت دارد وجود مراقبتی است که در آن غذا و آرامش باشد. این‏که مراقبت توسط یک فرد آشنا یا ناآشنا ارائه شود برای آن‏ها تفاوتی ندارد. مرحله دلبستگی در حال شکل‏گیری: که از شش هفتگی تا شش الی هشت ماهگی را شامل می‌شود. در این مرحله کودکان حضور افراد آشنا و ناآشنا را تشخیص داده و به طور متفاوتی پاسخ می‏دهد. مرحله دلبستگی مشخص: این مرحله از شش الی هشت ماهگی تا هجده الی بیست و چهار ماهگی را شامل می‌شود در طی این دوره کودک اضطراب جدایی را نشان می‏دهد. کودک غیبت مادر یا مراقبین را تشخیص می‏دهد. وقتی این مرحله فرا می‌رسد، دلبستگی برای کودکان، احساسی از امنیت را به وجود می‌آورد و مادر به عنوان پایگاهی از امنیت برای کودک محسوب می‌شود. مرحله روابط دو جانبه: این دو مرحله از هجده الی بیست و چهار ماهگی و بعد از آن را شامل می‌شود. در این مرحله یک ارتباط عاطفی دو سویه بین کودک و مراقبین به وجود می‌آید که این ارتباط عاطفی به حفظ امنیت در کودک در طول دوره جدایی از مراقبین، کمک می‏کند. با تحریک بیشتری که در کودک به وجود می‌آید کودک زمان بیشتری را به جدایی از مادر به سر می‌برد و هم کودک و هم مادر به حالت دو جانبه‌ای می‌رسند که در آن مسئولیت خود را برای حفظ تعادل سیستم تقسیم می‏کنند (فیض آبادی، 1386). 2-4-1-2- ثبات دلبستگی: نوزادان دلبسته ایمن، بیشتر از نوزادان ناایمن (که در روابطشان با والد، شکننده و نامطمئن است)؛ وضع دلبستگی خود را حفظ می‏کنند. علاوه بر این، در خانواده‏هایی که از لحاظ مرتبه اجتماعی – اقتصادی متوسط هستند و شرایط زندگی با ثباتی دارند، کیفیت دلبستگی معمولاً تا سال‏های کودکی، امن و کاملاً با ثبات است. اما در خانواده‏هایی که از لحاظ مرتبه اجتماعی – اقتصادی پائین هستند و استرس‌های روزمره زیادی دارند وضع دلبستگی بی ثبات است. در خانواده‏هایی که متحمل تغییرات مهم زندگی مانند شغل و وضع زناشویی می‌شوند نیز، کیفیت دلبستگی گاهی در جهت مثبت و گاهی منفی، تغییر می‏کند. در مورد ثبات یا تغییر در سبک‏های دلبستگی تحقیقات و نظریات متناقضی وجود دارد مثلاً بالبی (1980) معتقد است ادبیات موجود نشان می‏دهد که رفتار دلبستگی نه تنها جزئی از نوزاد است بلکه جزئی از کودکی، نوجوانی و جوانی است. یکی از اصول اصلی نظریه دلبستگی، تداوم دلبستگی در سراسر زندگی افراد است. کونیز و رید، 1994، به نقل از امیری، 1390، با استفاده از مدل‏های درونکاری 3 عامل را ذکر کرده‌اند که می‏تواند تعیین کننده ثبات دلبستگی باشد. اول: افراد گرایش دارند محیطی را انتخاب کنند که با باورهای آن‏ها درباره خودشان و دیگران هماهنگ باشد. دوم: مدل‏های درونکاری ممکن است «خود تداوم بخش» باشند. برای مثال کسی که معتقد است به دیگران نمی‏تواند اعتماد کند، ممکن است به گونه ای دفاعی با افراد برخورد کند که این حالت‌ها، احتمال طرد وی را بیشتر خواهد کرد. سوم: از طریق سوگیری از پردازش اطلاعات یعنی مردم به گونه‌ای هدایت می‌شوند که محرک‌های مختلف را آن گونه ادراک کنند که از مدل‏های درون کاری آنان حمایت کنند. ولی علی رغم این نکات در مواردی تغییر در «مدل‏های درونکاری» اتفاق می‌افتد. بخصوص وقتی رویدادهای مهم و چشمگیری در محیط اجتماعی مشخص به وقوع می‌پیوندد که با انتظارات وی منطبق نیستند. برای مثال، قرار گرفتن در یک رابطه با ثبات و ارضاء کننده ممکن است منجر به تغییر در مدل‏های درونکاری کسانی شود که نگاه بدبینانه درباره احتمال وجود چنین روابطی دارند. درصد بالای افرادی که دارای ازدواج‌های با ثبات هستند، دلیلی بر این مدعاست (فنی و نوار، 1991، به نقل از امیری، 1390). تغییر وضع دلبستگی کودک در پی تغییر مقتضیات محیطی امکان پذیر است. ازدواج مجدد موفق مادران مجرد می‏تواند زمینه ساز تغییر الگوی پیوند ناامن کودک به الگوی امن باشد. کاسیدی (1999) نشان داده‌ که چگونه روان درمانی کوتاه مدت مادران کودکان ناایمن می‏تواند– وضع دلبستگی کودک را همگام با بهبود مادر تغییر دهد. به نظر می‌رسد که مسئله ثبات یا تغییر در سبک دلبستگی شبیه مسئله تغییر یا عدم تغییر شخصیت است. بعضی از نظریه‌ها همانند روانکاوی معتقدند شالوده شخصیت انسان در پنج سال اول شکل می‌گیرد و پس از آن تغییر شخصیت مشکل است و بعضی از نظریه‌ها مانند رفتار درمانی معتقدند همگام با تغییرات محیطی و فرایندهای تقویت می‏توان شخصیت فرد را تغییر داد. می‏توان گفت سبک‏های دلبستگی همانند ویژگی‏های شخصیتی از دوران کودکی تا بزرگسالی زیاد تغییر نمی‏کند، مگر این‏که فرد با تغییرات مهمی در زندگی مواجه شود (مثلاً یک دوره روان درمانی مؤثر یا قرار گرفتن در فضایی بسیار متفاوت از آن‏چه که به آن باور دارد)، به عبارت دیگر شدت و مدت قرار گرفتن در فضایی متفاوت با فضای مدل‏های درون کاری فرد، می‏تواند تأثیر بسزایی در تغییر سبک دلبستگی او داشته باشد، در غیر این صورت روند سبک‏های دلبستگی روندی با ثبات خواهد بود. 3-4-1-2- بزرگسالی و کیفیت دلبستگی بالبی معتقد است که نظریه دلبستگی حفظ نظریه تحول کودکی نیست بلکه نظریه تحول در گستره حیات نیز هست (ویس، 1994). وی چنین می‌نویسد: در حالی‏که رفتار دلبستگی در اوایل کودکی بیشتر از هر زمانی دیگری قابل مشاهده است اما می‏توان در چرخه حیات و به ویژه در فوریت‌ها آن را مشاهده کرد (بالبی، 1980). بینگ‌ هال (1995) به نقل از امیری (1390) استدلال کرد که دانستن این‏که شخصی وجود دارد که نگران شماست و شما را در ذهن خودش جای دارد؛ در هر سن و شرایط، نقش اساسی داشته و به عنوان یک پایگاه ایمن عمل می‏کند. وست و شلدون مکر (1994) دلبستگی بزرگسالان را به عنوان روابط دو به دویی تعریف می‏کنند که همجواری با یک شخص ویژه‏ی ترجیح داده شده منجر به حفظ شدن احساس ایمنی می‌گردد. الگوی دلبستگی کودکان که توسط اینرورث و همکاران، 1978، به نقل از امیری، 1390، مشخص شده بود توسط هازن و شیور، 1987) در سه گروه دلبستگی ایمن، اجتنابی و دو سوگرا دنبال شده است (دیتوماز و همکاران، 2003 به نقل از امیری، 1390). کسیدی، (1999) این الگو را به 4 الگوی دلبستگی بزرگسالان، یک الگوی ایمن و سه الگوی نا ایمن توسعه داد که هر کدام از این چهار الگو بر حسب موقعیت به دو بعد تعریف می‌شوند. مثلاً الگوی ایمن به صورت اثبات خود و اثبات دیگران توصیف می‌شود. اثبات خود به سطح کلی حرمت خود و به احساس ارزش شخص باز می‌گردد. اثبات دیگران به سطح کلی اعتماد میان فردی یا اعتماد به این‏که دیگران عموماً مقبول و علاقمند هستند باز می‌گردد. هر کدام از چهار الگوی ایمن (اثبات خود و اثبات دیگران) نا ایمن اجتنابی (نفی خود و دیگران) شیفته (نفی خود و اثبات دیگران) و مطرود (اثبات خود و نفی دیگران) با الگوی روشن و واضح تنظیم هیجانی و تعامل اجتماعی توصیف شدند. افراد دلبسته ایمن، صمیمی، خود مختار و آرام هستند. بزرگسالان ترسان – اجتنابی در اعتماد به دیگران مشکل دارند و از صمیمیت اجتناب می‏کنند. آن‏ها ممکن است به یک فرد وابسته شوند اما در ارتباط با دیگران مشکل دارند و از صمیمیت اجتناب می‏کنند. آن‏ها ممکن است به یک فرد وابسته شوند اما به علت ترس از طرد شدن عقب نشینی می‏کنند. افراد با الگوی شیفته احتمالاً به دیگران وابسته می‌شوند اما عقب نشینی نمی‏کنند. آن‏ها نگران طرد شدن هستند و برای اطمینان مجدد، از شریک خود تقاضای غیر منطقی دارند. افراد مطرود – اجتنابی از دیگران فاصله می‌گیرند تا مفهوم خودشان مثبت باقی بماند. این افراد از دیگران، اجتناب می‏کنند تا وانمود کنند خود مدار و بی نیاز هستند (امیری، 1390). 4-4-1-2- انواع دلبستگی دلبسته نا ایمن اجتنابی (گروه A) کسانی که در گروه A قرار دارند در برابر غریبه‌ها مضطرب نمی‌شوند و زمانی که مادر، کودک را ترک می‏کند کودک کمتر اعتراض می‏کند و به بازی‌اش ادامه می‏دهد و در دیدار مجدد با مادر، کودک از نزدیک شدن به مادر دوری می‏کند و ممکن است حضور مادر را ندیده بگیرد؛ این افراد در گروه A قرار می‌گیرند که از طرد شدن از طرف دیگران می‌هراسند و با وابستگی شدید به دیگران از اضطراب خود می‌کاهند (شافر، 2000). کودکانی که در گروه A قرار دارند، رفتار جستجو مجاورت یا مراقبت را آمیخته با رفتار اجتناب از مجاورت و نزدیکی مراقب نشان می‌دهند. به نظر می‏رسد که کودکان دارای دلبستگی اجتنابی در عواطفشان نسبت به مادر بی تفاوتند ولی این امر ظاهری است؛ چرا که آزمایش‌ها الگویی از برانگیختگی فیزیولوژی را نشان می‌دهند که بیانگر خشم نهفته در کودک است (کولین، 1996). دلبسته ایمن (گروهB) کسانی که در گروه دلبسته ایمن قرار می‌گیرند از والدین به عنوان مبنا و اساس ایمنی بخش جهت کشف و جستجوی محیط پیرامون خود استفاده می‏کنند و در دیدار مجدد با مادر در موقعیت ناآشنا به احساس آرامش و ایمن دست می‌یابند و بلافاصله به اکتشاف و ایمنی می‌پردازند و هنگامی که کودک ناراحت باشد سعی در ایجاد تماس فیزیکی با مادرش را دارد، چرا که این تماس فیزیکی به کودک کمک می‏کند که آرامش یابد. کودکان با الگوی دلبسته ایمن قادر هستند تا روابط دلبستگی جدیدی را شکل دهند، در حالی که روابط قبلی با والدینشان را نگه می‌دارند. کودکان زیر گروه B1 پس از جدایی از نگاره دلبستگی، با تمام توان تعامل خود را با نگاره آغاز می‏کنند. کودکان زیر گروه B2 مجاورت و تعامل با مادر را جستجو می‏کنند اما کمتر از زیر گروه B3 رفتار مجاورت را از خودشان نشان می‏دهد. کودکان B1 و B2 بعضی اوقات رفتار اجتنابی از خود نشان می‌دهند اما رفتار دلبستگی ایمن، از رفتار اجتنابی نیرومندتر است. کودکان B3 اغلب به صورت ایمن دلبسته می‌شوند و به طور فعال پیگیر تماس و تعامل فیزیکی با مادر هستند. در کودکان B4 ممکن است یک رفتار اجتنابی مقاومتی در انتها دیده شود. به طور کلی کودکان گروه‌های A و B کمتر و یا اصلا مقاومتی در مقابل نگاره دلبستگی نشان نمی‌دهند (شافر، 2000). دلبسته نا ایمن مقاوم یا اضطرابی / دو سو گرا (گروه C) این افراد سعی می‏کنند در نزد نگاره دلبستگی (مادر) بمانند و هنگامی که مادر در کنار آن‏ها حضور دارد حداکثر به جستجوی محیط پیرامون خود می‌پردازند و زمانی که از مادر جدا می‌شوند به شدت ناراحتی خود را نشان می‌دهند اما هنگامی که مادر بر می‌گردد، کودک دو سو گرا (دمدمی مزاج) است به این معنی که از طرفی تمایل برای مجاورت با مادر را دارد و از طرف دیگر وقتی مادر با گرمی و صمیمیت با او بر خورد می‏کند از خود مقاومت نشان می‏دهد. ضمناً این کودکان از غریبه‌ها حتی زمانی که مادرش حضور دارد اجتناب می‏کند (شافر، 2000). کودکان زیر گروه C1 و C2 مقاومت قوی یا متوسطی را نسبت به نگاره دلبستگی نشان می‌دهند. اما کودکان زیر گروه C2 بسیار منفعل بوده و در حضور مادر به جستجوی محیط می‌پردازد و نگران و مضطرب به نظر می‌رسند (کولین، 1996). دلبستگی جهت نایافته یا سازمان نایافته (گروه D) اخیراً سبکی تحت عنوان دلبستگی جهت نایافته / سازمان نایافته کشف شده است که به عنوان زیر شاخه‌هایی از سبک دلبستگی ناایمن محسوب می‌شود. این سبک، ترکیبی از سبک‏های دلبستگی اجتنابی و مقاوم می‌باشد که به صورت سردرگمی در فرد بازتابش را نشان می‏دهد که آیا به مراقب نزدیک شود یا از او اجتناب کند (شافر، 2000). 5-4-1-2- انواع دلبستگی بزرگسالان طبقه بندی دلبستگی بزرگسالان بر اساس RAAS مقیاس دلبستگی بزرگسالان ابتدا در سال 1990 به وسیله کالینز و رید تهیه شد و در سال 1996 مورد بازنگری قرار گرفت. مقیاس دلبستگی بزرگسالان سه زیر مقیاس وابستگی، نزدیکی و اضطراب می‌باشد: وابستگی: میزان اطمینان و تکیه کردن آزمودنی به دیگران را نشان می‏دهد. نزدیکی: میزان صمیمیت و نزدیکی عاطفی آزمودنی با دیگران را می‌سنجد. اضطراب: میزان نگرانی فرد از طرد شدن را مورد ارزیابی قرار می‏دهد. آزمودنی‌ها بر مبنای نتایج به دست آمده در یکی از سه گروه دارای سبک دلبستگی ایمن، اضطرابی، اجتنابی جای می‌گیرد(امیری، 1390). 6-4-1-2- دلبستگي و روابط عاشقانه بالبی در نظریه دلبستگی خود به فرضیه فروید اشاره می کند که رابطه نوزاد والد نمونه های نخستین براي روابط عاشقانه بعدي در بزرگسالی است. به عقیده بالبی، سبکهاي دلبستگی اولیه ما در دوران کودکی و از طریق رابطه کودك -پرستار شکل می گیرد. روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند براي کودکان، این رابطه ابتدا با والدین برقرار می شود و در بزرگسالان با یک زوج برقرار می شود. به نظر بالبی رابطه ناایمن موجب بی اعتمادي، مشکل در هماهنگی و حساس بودن و نارضایتی هیجانی در روابط عاشقانه بزرگسالی می شود. بالبی معتقد است دلبستگی در رابطه والد و کودك به رابطه عاشقانه بزرگسالی فرد انتقال می یابد و می‏تواند بر رفتار، شناخت و هیجانات، در هر زمانی از زندگی، از نوزادي تا بزرگسالی تاثیر بگذارد. دلبستگی در روابط به طور ارادي و داوطلبانه و یا به طور کامل قطع نمی شود و هر گونه خللی در یک رابطه دلبستگی دردناك است و موجب سوگواري در فرد می گردد. براساس این فرضیات، امنیت را می‏توان به عنوان هسته نظام دلبستگی در روابط دلبستگی بزرگسالی توصیف نمود، که عبارت است از یک رابطه امن با فردي که به او احساس دلبستگی می کنیم و به ما پاسخ می دهد و موجب اعتماد به نفس در ما می‏شود. بالبی و آینسورث معتقدند که کیفیت و الگوي دلبستگی در روابط عاشقانه بزرگسالی ممکن است شبیه الگوي دلبستگی فرد در رابطه با والدش باشد. از این رو دلبستگی هاي دوران کودکی شخص بر روابط عاشقانه بزرگسالی‏اش تاثیر می گذارد. بنابراین تداوم الگوهاي اولیه در دوره هاي بعدي به دو روش تبیین می گردد؛ اول اینکه انتظار می رود یک رابطه با ثبات بین کودك و مراقب بوجود بیاید که تا بزرگسالی ثابت باقی می ماند. دوم اینکه رشد مدل هاي ذهنی یا ابزار دلبستگی که خارج از آگاهی فرد اتفاق می افتد می تواند رفتارها، افکار و احساسات او را در موقعیت هاي عاشقانه بعدي راهنمایی و هدایت نماید. در واقع یک رابطه دلبسته ایمن می تواند عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردي تسهیل کند. همه ما در جستجوي کسب امنیت و راحتی در رابطه با همسرمان هستیم. اگر فرد چنین امنیت و راحتی را به دست آورد می‏تواند در مسیر امنی که توسط همسر فراهم گردیده گام بردارد و مطمئن شود که می تواند در سایر فعالیت ها نیز موفق شود. مهمترین ویژگی روابط دلبسته، احساس امنیت و تعلق است. به طوري که فرد، دیگر احساس تنهایی و ناراحتی نکند . 7-4-1-2- دلبستگی از دیدگاه‏های متفاوت نظریه روان تحلیل گری روان تحلیل گران معتقدند که نخستین روابط کودک، پایه و اساس شخصیت او را تشکیل می‏دهد. روان تحلیل گران بر این عقیده‌اند که در حدود دوازده ماهگی تقریباً همه کودکان به سمت یک پیوند قوی با چهره مادر تحول می‌یابند. آن‏ها معتقدند در کودک یک آمادگی درونی برای ارتباط دادن خود با یک پستان انسانی، مکیدن و تصاحب آن وجود دارد. در این مرحله، کودک یاد می‌گیرد که به آن پستان دلبسته شود. در آنجا مادری وجود دارد و بنابر این به او نیز مرتبط و وابسته می‌شود. بنابراین بر طبق نظریه فروید نیازی که کودک به ارضای دهانی از طریق مکیدن دارد، موجب می‌شود که او به پستان ارضا کننده مادر و در نهایت به خود مادر نیز دلبستگی پیدا کند (بالبی، 1969). بطور خلاصه نظریه روان تحلیل گری، دلبستگی را، راه حل طبیعی مرحله دهانی تحول، می‌داند. به عبارت دیگر، ارضای منظم نیازهای نهاد در مرحله دهانی توسط مادر یا نگاره دلبستگی باعث دلبستگی می‌شود. نظریه اریکسون اریکسون به توسعه نظریه روانی – جنسی فروید پرداخته است. بنابر نظریه وی، تشکیل و تحول شخصیت در 8 مرحله کودکی تا پیری تحقق می‌پذیرد. او ضمن آنکه ارتباط متقابل مادر و کودک را در تحول بسیار مؤثر و لازم می‌داند، بیشتر بر جنبه کیفی این ارتباط تأکید دارد تا بر کنش بیولوژیکی آن، مانند تغذیه و غیره. در مرحله اول تحول، کودک نیاز دارد که با دیگری رابطه برقرار نماید تا از این راه نیازهای خود را تأمین کند. کودک معمولاً این نخستین رابطه را با مادر برقرار می‌سازد. او باید بتواند در کنار مادر احساس ایمنی بدست آورد. مراقبت‌های منظم و محبت آمیز برای ایجاد احساس اعتماد در کودک ضروری است. خصیصه تکراری و ارضا کننده این مراقبت‌ها موجب می‌شود که بعدها کودک بتواند ناکامی موقت را بهتر تحمل کند یا بتواند یک ارضای فوری را به تعویق اندازد؛ زیرا او اینک تا حدی نسبت به بزرگسالان اعتماد حاصل کرده است. اولین رابطه عاطفی، اگر خوب برقرار شود، برای کودکیکه ایمن است؛ اعتماد به دنیای بیرونی را میسر می‌سازد، احساس ایمنی شرط هر نوع پیشرفت بعدی است. کودک نمی‏تواند استقلال یابد؛ نسبت به «من» خود هوشیار شود و به اکتشاف دنیای بیرونی بپردازد مگر آنکه نسبت به «دلبستگی‌های» خویش اطمینان یابد (بالبی، 1969). نظریه یادگیری در نظریه رفتار گرایان، گرسنگی و درد، سانق‌های اولیه نامیده می‌شود. مثلاً آب و غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده محسوب می‌شود. مراقب (مادر) از طریق تداعی با ارضا و سائق‌های اولیه، بعنوان بهره‌ای که همواره موجب کاهش سائق‌های اولیه از جمله گرسنگی می‌شود، تقویت کننده ثانویه می‌شود، اما به تدریج وجود مادر برای کودک ارزشمند شده و در نتیجه کودک از آن پس نه فقط به هنگام برانگیختگی سائق‌های اولیه در پی اوست بلکه در کودک اکتسابی برای مجاورت و نزدیکی با مادر ایجاد می‌شود. بنابراین می‏توان نتیجه گرفت که نظریه‌های یادگیری، دلبستگی را غریزی و فطری نمی‌‌دانند بلکه معتقدند که دلبستگی در نتیجه تعامل ارضا کننده افراد مهم محیط کودک اکتساب می‌گردد(امیری، 1390). نظریه کردار شناختی نظریه کردار شناختی دلبستگی، مقبول‌ترین نظریه درباره پیوندهای عاطفی نوزادان مراقبت کننده است. به عقیده کردار شناسی، خیلی از رفتارهای انسان، در تاریخ گونه ما به این علت تکامل یافته‌اند که به بقای ما کمک می‏کنند. جان بالبی که اولین دیدگاه را در مورد پیوند نوزاد با مراقبت کننده مطرح کرد از تحقیقات کنرا لورتر در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت. او معتقد بود که بچه انسان، مانند بچه حیوانات، از یک رشته رفتارهای فطری برخوردار است که به نگه داشتن والد نزدیک او، کمک می‏کند و احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می‏دهد(امیری، 1390). نظریه ساختار شناختی بالبی (1973) دو جنبه کلیدی را در ایجاد دلبستگی ایمن معرفی می‌کند. یکی" خود"، که به عنوان فردی که ارزش عشق ورزیدن و توجه را دارد، ادراک می‌شود. و دوم "دیگران"، که افرادی گرم و پاسخ گر ادراک می‌شوند. کودکان مدل‏های درون کاری یا بازنمایی‌های دلبستگی ایجاد می‏کنند که به آن‏ها اجازه می‏دهد تا رفتار نگاره‌های دلبستگی را پیش‌بینی و تفسیر کنند و خودشان را در ارتباط با دیگران ببینند. نظریه دلبستگی بیان می‏کند که این مدل‏های درون کاری به عنوان مرجعی برای تفسیر ارتباطات بعدی (از طریق تأثیر بر ماهیت و رشد مدل‏های ذهنی) تاثیر طولانی مدت می‌گذارد. افراد بر حسب تجاربشان با چهره‌های دلبستگی و تعامل با جهان مادی، مدل‏های درونکاری شان از جنبه‌های مهم جهان را می‌سازند. این سازه‌های شناختی نماینده‌های «خود» و «دیگری» در ارتباطات محسوب می‌شوند که در ابتدا ناهوشیارند و سپس به آینده منتقل شده و در روابط بعدی فرد با دیگران تاثیر می‌گذارد. «مدل خود» باورهای مارا در مورد میزان علاقه احتمالی به دیگران تعیین می‏کند و «مدل دیگری» ارائه کننده باورهایی درباره قابلیت دسترسی به دیگران جهت ایجاد رفاه در هنگام نیاز است. بارثولومیو و هوروتیز، 1991، به نقل از امیری، 1390، اظهار می‌دارند که «مدل خود» تمایل به وابسته بودن به روابط برای اعتبار دادن به «ارزشمندی خود» است و «مدل دیگری» در تمایل به جستجوی روابط در مقابل اجتناب از روابط است. شخصی که مدل مثبتی از خود دارد، نیازی به داشتن اعتبار از سوی دیگران ندارد بر عکس کسی که مدل منفی از خود دارد حتماً نیازمند یافتن اعتبار از سوی دیگران است. همین طور فردی که مدل مثبتی از دیگران دارد به دنبال ارتباط است، چون انتظار رویدادهای مثبت را دارد و در مقابل کسی که دارای مدل منفی از دیگران است از ارتباط، اجتناب می‌ورزد، زیرا در انتظار امورمنفی است. «مدل خود» تعیین کننده حدود ارزش فرد برای خودش می‌باشد و این‏که انتظار می‌رود دیگران نیز به گونه‌ای مثبت به آن‏ها پاسخ گویند. در این حالت شخص از خود می‌پرسد؛ آیا من شخصی هستم که قابلیت ارزش عشق و توجه را داشته باشم؟ در حالیکه «مدل دیگری» حدودی را ارائه می‏کند که در آن از افراد دیگر انتظار می‌رود هنگام احتیاج در دسترس و حامی آن‏ها باشند. در این حالت شخص از خود می‌پرسد؛ آیا دیگری احتمالاً حمایتی را که نیاز دارم فراهم می‌سازد؟ مرور تحقیقات پیشین طلاق و سبک‏های دلبستگی: ماجرس، (2011) بیان مي‏دارد كه سبك‏هاي دلبستگي مي‏توانند بر تعهد افراد نسبت به رابطه عاطفي‏شان اثرگذار باشد. هاليست و ميلر،(2005) در مطالعه خود با عنوان بررسي رابطه بين سبك دلبستگي و كيفيت رابطه زناشويي در زوج هاي ميانسال، دريافتند كه سبك‏هاي دلبستگي بر كيفيت رابطه زناشويي تاثير مي‏گذارد.نتايج اين مطالعه نشان داد كه سبك‏هاي دلبستگي نا ايمن با كيفيت رابطه زناشويي مرتبط است و مي‏توان با استفاده از درمان هيجان مدار، سبك دلبستگي زوج‏هايي كه روابطشان مختل شده است را از نوع دلبستگي نا‏ايمن به سبك دلبستگي ايمن سوق داد. اين در حالي است كه ميلر در پژوهش خود به اين نتيجه رسيد كه سبك‏هاي دلبستگي بر روابط زناشويي كه چندين سال از آنها گذشته است، تاثير كمتري دارند و سبك دلبستگي ايمن در نوجواني باعث شكل گيري مجموعه اي از رفتارها مي‏شود كه مي‏تواند منجر به رضايت در روابط زناشويي در آينده شود. پارسونز و فلچر (2005، به نقل از اميري، 1390) بر این عقیده‌اند که افزایش آمار طلاق به خاطر افزایش انتظارات و تقاضاها از زندگی زناشویی است. امروزه زوجین انتظارات بسیار بیشتری از رابطه زناشویی خود دارند تا والدین یا اجدادشان. مؤلفه‌هایی نظیر عشق ورزیدن، مصاحبت و همراهی، درک و تفاهم، سازگاری جنسی، ارضای شخصی و سبک دلبستگی، امروزه با احتمال بیشتری اجزاء اصلی یک زناشویی موفق را تشکیل می‏دهد. سيبل (2004) در مطالعه خود در مورد تصميمگيري براي طلاق به اين مطلب اشاره مي‏كند كه به رغم اينكه انواع دلبستگي در سال‏هاي اوليه زندگي در افراد شكل مي‏گيرد، ميتواند بر دلبستگي‏هاي دوران بزرگسالي تاثير بگذارد. هر چند عوامل اجتماعي بسياري از جمله عوامل خرد و كلان در كنار سبك دلبستگي بر تصميم گيري براي طلاق تاثير گذار هستند. اين عوامل همبستگي مثبتي بين اثرات اجتماعي و تغييرات فردي كه نهايتا منجر به گرفتن تصميم براي طلاق خواهد شد را نشان ميدهند. همسرانی که دارای سبک‌های دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا هستند، به احتمال بیشتری از نوع روابط عاشقانه و زناشویی خود ابراز نارضایتی مینمایند، تمایلی به برقراری روابط صمیمی دراز مدت ندارند، از خود افشاگری هراسانند و از مهارت‌های اجتماعی بی بهره اند. چنین همسرانی همواره نگران طرد شدن و ترک شدن از سوی همسرشان هستند، در روابط با دیگران مستعد بی اعتمادی می‌باشند و در روابط خود قهر و آشتی‌های مکرر دارند (مارش و دالوس،2002). تحقیق در مورد بزرگسالان و بزرگسالی نشان داده است کسانی که از دلبستگی ایمن برخوردارند، عواطف منفی کمتری را گزارش می‏کنند و ارتباطات عمیق‌تری با کسانی برقرار می‏کنند که به آن‏ها دلبستگی ایمن دارند (هیندی و شوارتز، 1994؛ روت بارد و شور، 1994). تحقیقات سروکس و بل (1992، به نقل از مؤمن زاده و همکاران 1384) نیز نشانگر اهمیت باورها و انتظارات غیر منطقی و غیر واقعی به عنوان یک عامل شناخته شده در اختلافات زناشویی است. هم‏چنین بسیاری از محققین گزارش کرده‌اند که ارزشیابی روابط زناشویی به طور معناداری با سبک دلبستگی خود و همسر ارتباط دارد (کیرکبانریک و دنویس، 1994، به نقل از مؤمن زاده، 1384؛ فینی و نوار، 1994). فینی(1994) به نقل از شکرکن (1385) مشخص ساخت که دلبستگی ایمن با رضایت زناشویی زوجین همبستگی مثبت دارد. سن‏چاک و لئونارد (1992) به نقل از شکرکن (1385) با بررسی سبک‏های دلبستگی و سازگاری زناشویی نشان دادند که زوج‏هایی که هر دو دلبسته ایمن بودند، شواهد بهتری از سازگاری زناشویی داشتند تا زوج‏هایی که هر دو دلبسته ناایمن بودند. شواهد تحقیقی بسیاری در دسترس است که نشان از ثبات سبک دلبستگی از کودکی تا بزرگسالی و حتی انتقال آن در بین نسل ها دارد (گلردبرگ،1991 به نقل از شکرکن و همکاران، 1385). پیستول (1989) به نقل از شکرکن (1385) نیز به این نتیجه دست یافت که افراد دارای دلبستگی ایمن به طور معنی‌داری رضایت ارتباطی بیشتری را نسبت به افراد دلبسته اضطرابی و افراد دلبسته اجتنابی نشان دادند. افرادی که دارای دلبستگی ناایمن هستند تجارب عاطفی مثبت کمتری از کسانی که دلبستگی ایمن دارند تجربه می‏کنند و ناتوانی‌هایی در تنظیم اضطراب و افسردگی و عواطف منفی نشان می‌دهند (پارکر، 1982). نتایج تحقیقات متعدد علاوه بر آن که نقش الگوهای دلبستگی را بر رشد و ساختار شخصیت بزرگسالی مشخص ساخته است، به طور اخص بیانگر این نکته است که کودکانی که از الگوهای دلبستگی ناایمن (اعم از دوسوگرا یا اجتنابی) برخوردار هستند، در بزرگسالی نیز در روابط عاشقانه، روابط دوستانه و حتی رفتار سازگارانه جمعی، مشکلاتی را متحمل میشوند (به نقل از عارف نظری، مظاهری،1384). در پژوهشاخوي ثمرين، نوابي نژاد و ثنايي، (1392) که با هدف بررسي رابطه بين سبك‌هاي دلبستگي و ميزان بخشودگي ميان زنان متقاضي طلاق و زنان عادي انجام شده است. نتايج بيا‌ن‌كننده آن بود كه بين سبك‌هاي دلبستگي ايمن و ناايمن اضطرابي با ميزان بخشودگي، رابطه معناداري وجود دارد. همچنين بين زنان عادي و زنان متقاضي طلاق در سبك‌هاي دلبستگي و ميزان بخشودگي‌ آن‌ها تفاوت معناداري وجود دارد. نتایج پژوهش غفوری و گل پرور (1388) گویای این واقعیت است که هر چه زوجین از ویژگیهای مربوط به سبکهای دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا به میزان بیشتر و از ویژگیهای مربوط به سبک دلبستگی ایمن به میزان کمتری برخوردار باشند، پیش بینی شکست در رابطه زناشویی بیشتر خواهد بود. برعکس، هر چه زوجین به میزان بیشتری دارای ویژگی‌های سبک دلبستگی ایمن باشند و از ویژگیهای سبکهای اجتنابی و دوسوگرا به میزان اندکی برخوردار باشند یا فاقد آنها باشند، موفقیت در رابطه زناشویی بیشتر خواهد بودیافته‌های عمده پژوهش مؤمن زاده و همکاران (1384) ارتباط عوامل مهمی چون تفکرات غیر منطقی و الگوهای دلبستگی با سازگاری زناشویی را تایید می‏کند. در این تحقیق در الگوی دلبستگی ایمن با سازگاری زناشویی همبستگی مثبت و معناداری مشاهده شد. دو سبک اجتناب گر و دوسوگرا با سازگاری زناشویی رابطه منفی و معناداری داشتند. این نشان گر ارتباط سبک‏های دلبستگی و روابط زناشویی زوج‏هاست. از جمله یافته‌های بدیعی که محققین در طی پژوهش خود به آن رسیده‌اند این است که بین تفکرات غیر منطقی – ارتباطات عاطفی – و الگوهای دلبستگی زوج‏ها ارتباط معناداری وجود دارد این بیانگر نقش و اهمیت «الگوهای کاری» در پی‌ریزی و یا نحوه ارتباطات دلبستگی است (مؤمن زاده و همکاران، 1384). طبق پژوهش عطاری و محرابی زاده (2006) موفقیت یا شکست رابطه زناشویی همسران در گرو پذیرش و اعتقاد به ارزشهای خاصی مانند نگرش مذهبی و برخی ویژگیهای شخصیتی از جمله دلبستگی است. شکرکن و همکاران (1385) و رضازاده (1381) بیان کردند که مفهوم دلبستگی به همسر، برای زنان و شوهران جزء پاداش‏های ازدواج قلمداد می‌شود. در یک رابطه زناشویی زن و شوهری که دارای سبک دلبسته ایمن باشند و از نظر این نوع سبک دلبستگی تفاوت کمتری داشته باشند بیشتر احتمال دارد که همدیگر را دوست داشته باشند، خوش مشرب باشند، درماندگی خود را اعلام کنند، تقاضای حمایت کنند و به نحو سازنده‌ای احساسات منفی خود را در حل مسأله تعدیل کنند و در نهایت در حفظ روابط طولانی کوشش بیشتری به عمل آورند. بر عکس، زوجینی که دارای سبک دلبستگی مخالف هم هستند (ایمن و ناایمن) کمتر به هم‏دیگر اعتماد دارند، کمتر به ارضای نیازهای اساسی هم‏دیگر از جمله آرامش، مراقبت و کام‏رواسازی جنسی توجه دارند وسواس و مشغولیت ذهنی بیشتری در مورد شریک خود دارند، خصمانه‌ترند و کمتر به صحبت با هم‏دیگر می‌پردازند و در نتیجه احساس تعهد کمتری نسبت به هم‏دیگر دارند. بنابراین، بیشتر احتمال دارد در جهت قطع این پیوند و در نهایت طلاق گام بردارند. عباسی سرچشمه (1384) نشان داد که: 1. بین سبک دلبستگی ایمن و رضایت زناشویی دانشجویان مرد متأهل دانشگاه رابطه مثبت و معنی داری وجود دارد. 2. بین سبک دلبستگی ناایمن و رضایت زناشویی رابطه منفی معنی داری وجود دارد. 3. فارغ از اثر سن و طول مدت ازدواج، بین سبک دلبستگی ایمن و رضایت زناشویی رابطه مثبت معنی‌داری وجود دارد. 4. فارغ از اثر سن و طول مدت ازدواج، بین سبک دلبستگی ناایمن و رضایت زناشویی رابطه منفی معنی داری وجود دارد. بشارت (1385) به نقل از شکرکن و همکاران (1385)، نیز در پژوهش خود نشان داد که زوج‏های با سبک دلبستگی ایمن، از وابستگی، اعتماد، تعهد و رضایت زناشویی بیشتری برخوردار بودند و زوج‏های با سبک‏های دلبستگی اجتنابی و اضطرابی دو سوگرا مشکلات بیشتری در روابط زناشویی خود داشتند. رضازاده (1381) با بررسی رابطه سبک‏های دلبستگی و مهارتهای ارتباطی با همسازی زناشویی نشان داد که بین سبک‏های دلبستگی زوجین همخوانی وجود دارد و بین زوج‏های ناایمن و ایمن در سه مقیاس از 12 مقیاس آزمون همسازی زناشویی تفاوت معنی‏داری وجود داشت. مظاهری (1379) در پژوهش خود مشخص ساخت که زوجین ناایمن ضعیف‏ترین و پایین‌ترین سازگاری و زوج‏های ایمن بالاترین سازگاری را نشان می‌دهند. وی به ارتباط قوی دلبستگی با سازگاری زناشویی در زوج‏های ایرانی اشاره می‏کند. طلاق و عزت نفس: علاوه بر سبک دلبستگی، عزت نفس نیز یکی از عوامل تعیین کننده‌ی رفتار در انسان به شمار می‌رود. ارول و اورث،(2013) در مطالعه خود با هدف بررسي تاثير عزت نفس بر رضايت از رابطه زناشويي بر روي 5 نمونه مستقل از زوج‏ها دريافتند كه عزت نفس پيش بيني كننده رضايت افراد از رابطه خود با همسر و رضايت همسرش از زندگي مشترك مي باشد. همچنين نتايج اين مطالعه نشان داد سبك دلبستگي ايمن، نقش عزت‏نفس در رضايت از زندگي زناشويي را تحت تاثير قرار مي‏دهد. ارول و اورث نتیجه گیری می‏کنند سبک دلبستگی به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر عزت نفس و در نتیجه در رضایت از زندگی زناشویی تاثیر می‌گذارد. عزت نفس در شكل گيري و حفظ رضايت از زندگي زناشويي اثرگذار است و مطالعات نشان ميدهد نه تنها عزت نفس با رضايت از رابطه زناشويي همبستگي دارد(اسكيانگولا و موري، 2009)، بلكه پيش‏بيني‏كننده رضايت از رابطه زناشويي در دراز مدت است (اورث و ديگران، 2012). به علاوه، مطالعات نشان داد عزت نفس پيش بيني كننده رضايت از زندگي مشترك است؛ برعكس رضايت از رابطه زناشويي پيش بيني كننده عزت نفس بالا نيست (همان منبع). مطالعات نشان می‌دهد افرادی که عزت نفس پایینی دارند می‌پندارند که همسرشان نیز به همین شکل (به شکل منفی) به آنها می‌نگرند که به ایجاد نگرانی در مورد طرد شدن از سوی همسر منجر می‏شود(شاور، 2005)، و در طولانی مدت باعث کاهش عشق و تعهد در رابطه زناشویی خواهد شد(استار و داویلا، 2008). شاكلفورد، (2001) در مطالعه خود با عنوان عزت نفس در ازدواج دريافت كه عزت نفس زوجين همبستگي منفي با تعارضات زناشويي و عدم رضايت از زندگي زناشويي دارد. به عبارتي زوجيني كه عزت نفس بيشتري دارند از زندگي زناشويي خود رضايت بيشتري دارند و زندگيشان پايدارتر است. در حقیقت، برداشت و قضاوتی که افراد از خود دارند تعیین کننده‌ی چگونگی برخورد آنها با مسائل مختلف است. فردی که عزت نفس پایین دارد و برای خود ارزش و احترامی قایل نیست، ممکن است دچار انزوا، گوشه‌گیری و یا پرخاشگری و رفتارهای ضد اجتماعی شود و این عوامل بر روابط زناشویی تاثیر می‏گذارد (مکی و اسمیت،2002). تری (2002) در پژوهشی نشان داد که افزایش عزت نفس برای پیشگیری از مشکلاتی که ممکن است بر اثر عزت نفس پایین (حتی در زندگی زناشویی) به وجود آید ضروری است.هم‏چنینمطالعات متعددی نقش عزت نفس در سازگاری اجتماعی را نشان داده‌اند. اعتقاد بر این است که بین سازگاری شخصی مطلوب و عزت نفس ارتباط متقابلی وجود دارد (کاتا و جوینر، 2002). لنز و همکاران(1999) در پژوهشی به بررسی «ارتباط فرزند – والدین و عزت نفس نوجوان» در خانواده‏های جدا و طلاق گرفته، خانواده‏های دارای فرزند خوانده و خانواده‏های منسجم و عادی پرداخته‌اند. نتایج این پژوهش نشان داده است که نوجوانان از خانواده‏های طلاق گرفته نسبت به دو گروه دیگر عزت نفس پایین‌تری داشتند. پژوهش‏ها نشان داده‌اند که بین عزت نفس بالا و ویژگی‏های شخصیتی مثبت در افراد رابطه وجود دارد. افرادی که عزت نفس بالایی دارند، دارای ویژگی‏های چون پختگی روانی، ثبات، واقع‌گرایی، آرامش، توانایی بالا در تحمل ناکامی و شکست می‌باشند. در حالی که افرادی که عزت نفس پایینی دارند از چنین ویژگی‏هایی برخوردار نیستند (هال و رو 1991) و هر چه که این ویژگی در افراد بیشتر باشد به دنبال آن رضایت از زندگی زناشویی نیز گزارش خواهد یافت. در پژوهش‏های کرنیس، برا‌ک‌نر، و فرانکل (1989)، همبستگی دو سویه عزت نفس و تصور فرد از توانایی خود تایید شد، بدین سان که اگر عزت نفس کاهش یابد، احساس ضعف و ناتوانی در فرد پدید می‌آید، و به عکس، با افزایش عزت نفس، فرد احساس توانمندی و ارزشمندی می‏کند و این احساس توانمندی و ارزشمندی در بهبود روابط زناشویی تاثیر می‌گذارد. نتایج پژوهش موحد و دسترنج (1389) نیز بر این نکته تاکید داشته است که نوع رفتار والدین افزون بر این که در رابطه با عزت نفس و جامعه پذیری فرد در خانواده‌ی پدری بیشترین نقش را ایفا می‏کند، به طور کلی نیز از بین تمام متغیرهای مرتبط با جامعه پذیری دارای بیشترین قدرت تبیین کنندگی برای متغیر عزت نفس بوده است. در همین پژوهش نشان داده شد که در خانواده‏هایی که توزیع قدرت، بیش‌ تر دموکراتیک است، زنان از میزان عزت نفس بالاتری برخوردارند. در چنین خانواده‏هایی به دلیل کاهش سرکوب گری زنان و توجهی که به آن‏ها و مشارکت شان در تصمیم گیری‌ها و مسایل دیگر می‌شود، زنان احساس سودمندی و ارزشمندی بیش‌تری نموده، لذا از عزت نفس بالاتری برخوردارند. در پژوهشی که توسط کورش‏نیا (1386) انجام گرفت مشخص شد که فرزندان خانواده‏های دارای جهت‌گیری گفت و شنود، مهارتهای ارتباطی رشدیافته‏تری دارند که این به نوبه خود به آن‏ها اجازه می‏دهد به طور مؤثر درباره نقش‌های خود و دیگران گفتگو کنند. آن‏ها هم‏چنین از مهارت‌های حل مسئله کارآمد‌تری برخوردارند که باعث می‌شود در موقعیت‌های مختلف عملکرد مناسبی داشته باشند که این به نوبه خود باعث افزایش عزت‏نفس و خودیابی بالا در آنان می‌گردد؛ و در نتیجه باعث ایجاد روابط زناشویی بهتری خواهد شد. منابع 1999788483575600 منابع فارسی: - آزاددار مکی، تقی؛ زند، مهناز و خزایی، طاهره (1379). بررسی تحولات اجتماعی و فرهنگی در طول سه نسل خانواده تهرانی. فصلنامه علوم اجتماعی، شماره 16، ص29-3. - احمدی، خدابخش (1384). بررسی عوامل زمینه ای، فردی و ارتباطی دو جانبه مؤثر بر سازگاری زناشویی. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 2، ص 236 – 221. - اخوی ثمرین، زهرا؛ نوابی نژاد، شکوه؛ ثنایی ذاکر، باقر؛ اکبری، مهدی (1392). سبک‌های دلبستگی و میزان بخشودگی میان زنان متقاضی طلاق و زنان عادی. مطالعات زنـان، دوره 35، شماره 2، ص 55-82. - افشار، حمید؛ مسایلی، نسرین؛ برکتین، مجید؛ کیانی، فرزانه (1387). فراوانی نسبی اختلالات طیف دوقطبی در متقاضیان طلاق مراجعه کننده به مراکز مشاوره خانواده شهر اصفهان و رابطه آن با برخی از ویژگی‏های جمعیت شناختی. تحقیقات علوم رفتاری، دوره 6، شماره 1. - امیری، مدینه (1390). مقایسه ویژگی‌های شخصیتی، سبک دلبستگی و مکان کنترل در بیماران دچار اختلالات اضطراب و گروه گواه. پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان. - باغبان، ايران: مرادي، محمود (1382).بررسي تاثير خانواده درمان به روش ساختي بر كاهش تعارضات زناشويي زوجهاي طلاق شهرستان اصفهان. دانش و پژوهش، شماره 16، ص 112-99. - بشارت، محمد علي و كريمي، كيومرث و رحيمي نژاد، عباس (1385). بررسي رابطه سبك هاي دلبستگي و ابعاد شخصيت. مجله روان شناسي و علوم تربيتي، سال سي ششم، شماره 1 و 2 ص 37-55. - بیابانگرد، اسماعیل (1382). روشهای افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان. تهران: انتشارات انجمن اوليا و مربيان. - بنی جمالی، شکوه السادات. نفیسی، غلامرضا.یزدی، سیده منور (1383). ریشه یابی علل از هم پاشیدگی خانواده ها در رابطه با ویژگی‌های روانی- اجتماعی دختران و پسران قبل از ازدواج، مجله علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید چمران اهواز، دوره سوم، سال یازدهم، شماره1و 2، ص143-170. - بهبودی، معصومه؛ هاشميان، كيانوش؛ شريفي، حسن پاشا؛ نوابي، شكوه (1388). پیش‏بینی کارکرد خانواده براساس ویژگی‏های شخصیتی زوجین. مجله اندیشه و رفتار، دوره‏ی سوم، شماره 11، ص 66-55. - به پژوه، احمد؛ خانجاني، مهدي؛ حيدري، محمود و شكوهي يكتا، محسن (1386). بررسي اثر بخشي آموزش مهارت هاي اجتماعي بر عزت نفس دانش آموزان نابينا. مجلات پژوهش در سلامت روان شناختي دانشگاه تربيت معلم تهران، دوره اول، شماره سوم. - بهنام، جمشيد(1356). ساخت‏هاي خانواده و خويشاوندي در ايران. تهران: انتشارات خوارزمی. - بيابانگرد، اسماعيل (1381). جوانان و ازدواج. تهران، انتشارات فرهنگ اسلامي. - تاجيك اسماعيلي، عزيزالله(1373). قوام خانواده يك رويكرد اسلامي. پيوند، شماره 180. - تايبر (1372). بچه هاي طلاق. ترجمه تمدن توراندخت. چاپ دوم. تهران. ناشر مترجم،10: -14. - جوکار، محمد؛ علیمی، سیامک (1388). تاب آوری، سلامت روانی و عزت نفس از زندگی. مجله روانشناسی بالینی ایران، سال سوم. شماره 2. صفحه 145-125 - حامدی، نواب (1383). زنان و راهکار جدایی: بررسی ابعاد روانی و حقوقی. نشریه علمی و پژوهشی قوه قضاییه، سال سوم، شماره هفتم، صفحه23-14. - حسيني، اكبر (1382). نوجوان امروز" شناخت و تربيت". موسسه منادي تربيت: تهران. - حسينيان سيمين (1382). مقايسه و ارتباط سلامت رواني فرزندان و مادراني كه حضانت فرزندانشان را دارند با فرزندان و مادراني كه حضانت فرزندانشان از آن ها سلب شده است. مجله مطالعات زنان، شماره 2: 168-153. - خانجانی، زینب (1384). تحول و آسیب شناسی دلبستگی از کودکی تا نوجوانی. تبریز: انتشارات فروزش. - دوراهکی، زینب (1392). بررسی اثر بخشی مهارتهای برقراری ارتباط موثر و خودشناسی بر عزت نفس دختران دبیرستانی شهرستان دیر. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی ارسنجان. - دهقان، فاطمه(1380). مقايسه تعارضات زناشويي زنان متقاضي طلاق با زنان مراجعه كننده براي مشاوره زناشويي. پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت معلم. - دیدگاه، طاهره (1390). مقایسه کارکرد و محتوای خانواده در خانواده‏های مواجه شده با بی‏وفایی وخانواده‏های عادی. پایان‏نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی ارسنجان. - راجرز، کارل (1369). در آمدی بر انسان شدن، ترجمه قاسم قاضی، تهران، نشر دانشگاه آزاد. - رسولی، زینب؛ فرحبخش، کیومرث (1388). رابطه ی سبک‌های دلبستگی و منبع کنترل با سازگاری زناشویی. اندیشه و رفتار، دوره چهارم، شماره 13، ص 17-24. - رضازاده حميد رضا(1376). روان شناسي خود. گناد: تهران. -رضا زاده محمد رضا(1381).رابطه سبکهای دلبستگی و مهارتهای ارتباطی با همسازی زناشویی در دانشجویان شهر تهران. - پايان نامه دكترايروان شناسي،دانشگاه تربيت مدرس تهران. - زرگر، فاطمه؛ عاشوری، احمد؛ اصغري پور، نگار و عاقبتي، اسماء (1386). مقایسه عملکرد خانواده بیماران مبتلا به اختلال افسردگی عمده با بیماران بدون اختلالات روان‏پزشکی در شهر اصفهان. تحقیقات علوم رفتاری، دوره پنجم، شماره2، ص 106-99. - ژوبرت،ناتاشا؛ گاي، كاترتلين (1383). نياز فرزندان طلاق و جدايي. ترجمه فاطمه قديري. چاپ اول. تهران. ناشر دانژه. - سبحاني نيا، محمد (1389). جوان و اعتماد به نفس. بوستان كتاب: قم. - سليمانيان، علي اكبر(1373). بررسي تاثير تفكرات غير منطقي (براساس رويكرد شناختي) بر نارضايتي زناشويي. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره. دانشگاه تربيت معلم تهران. - سهرابی، فرامرز و رسولی، فاطمه (1387). بررسی رابطه بین سبک دلبستگی و روابط جنسی فرا‏ زناشویی در بین زنان بازداشت شده در مرکز مبارزه با مفاسد اجتماعی شهر تهران. خانواده پژوهی، سال 4، شماره 14، ص 143-133. - شاملو سعيد (1381).بهداشت روان،چاپ پانزدهم. - شعيبي، فاطمه (1392). سبك دلبستگي و روابط اجتماعي. انتشار الكترونيكي. - شكركن حسين، خجسته مهر غلام رضا، عطاري يوسف علي و ساير همكاران (1385). بررسي ويژگي هاي شخصيتي، مهارتهاي اجتماعي، سبك هاي دلبستگي و ويژگي هاي جمعيت شناختي به عنوان پيش بينهاي موفقيت و شكست رابطه زناشويي در زوج هاي متقاضي طلاق و عادي در اهواز. مجله علوم تربيتي و روانشناسي، (1)13: ص 30-1. - شكركن، حسين؛ نيسي، عبدالكاظم (1373). تاثير عزت نفس بر عملكرد دانش آموزان پسر و دختر دبيرستاني. مجلات علوم تربيتي و روان شناسي دانشگاه شهيد چمران اهواز، چاپ اول، شماره اول. - شریفی، ماندانا (1379). بررسی رابطه سبکهای دلبستگی و انواع مکانیسمهای دفاعی، پایان نامه کارشناسی ارشد روان شناسی، دانشگاه تهران. - شیخ محسنی، اسماعیل (1385). رابطه كانون كنترل و سبك هاي اسنادي با سازگاري زناشويي دبيران مرد متوسطه شهر شيراز با همسران شاغل و غير شاغلشان. پايان نامه كارشناسي ارشد، رشته روانشناسي عمومي، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان. - ظهيرالدين، عليرضا، خدايي فر، فاطمه (1382). بررسي نيمرخ هاي شخصيتي مراجعين طلاق به دادگاه خانواده تهران. مجله فيض، شماره 25، ص 7-1. - عادل، فرید (1389). فرزندان طلاق. نشریه اصلاح و تربیت. شماره 103؛ ص 56. - عارف نظری، مسعود؛ مظاهری، محمد علی (1384). سبک‌های دلبستگی و شیوه همسر گزینی (چند همسری– تک همسری). خانواده پژوهی. سال اول، شماره 4، ص 393- 405. - غفوری ورنوسفادرانی، محمد رضا؛ گل پرور، محسن؛ مهدی زادگان، ایران (1388). سبک‌های دلبستگی و نگرش‌های مذهبی به عنوان پیش بین‌های موفقیت و شکست رابطه زناشویی. تحقیقات علوم رفتاری. دوره 7، شماره 2، ص 143-153. - عباسي سرچشمه، ابوالفضل (1384). بررسي رابطه ساده و چندگانه نگرش مذهبي، خوشبيني وسبكهاي دلبستگي با رضايت زناشويي در دانشجويان مرد تأهل دانشگاه شهيد چمران اهواز. پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهيد چمران: دانشكده علوم تربيتي و روانشناسی. - علامه، عاطفه (1384). بررسي روابط ساده و چند گانه متغيرهاي عزت نفس، اضطراب اجتماعي، كمال گرايي و تعلل با عملكرد تحصيلي و اضطراب امتحان در دختران دانش آموز سال اول دبيرستان. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه آزاد رودهن. - عليايي، مرضيه (1388). بررسی علل وعوامل طلاق. پایان نامه کارشناسی ارشد جامعه شناسی. دانشگاه آزاد رودهن. - فرجاد، محمدحسين(1374). مشكلات و اختلالهاي رفتاري ـ رواني در خانواده، تهران: انتشارات بدر. - فضل الله، سيد محمدحسين.(1373). شيوه همسرداري، مباني تشكيل خانواده در اسلام. تهران: انتشارات پيام آزادي. - فروتن سيدكاظم، ميلاني، مريم (1387). بررسي شيوع اختلالات جنسي در متقاضيان طلاق مراجعه كننده به مجتمع قضايي خانواده. مجله دانشور، دي، 16 (78)، ص 4-37. - فرهنگی، علی اکبر (1379). ارتباطات انسانی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران. - فيست، جس فيست، گري گوري جي (1386). نظریه‌های شخصیت. ترجمه سیدیحیی محمدی. تهران: انتشارات روان. - فيض آبادي، سارا (1386). بررسي سبك هاي دلبستگي و نوع تصوير از خدا و ارتباط آن با رضايت از زندگي در بين زنان خواهان طلاق و غير خواهان طلاق. پايان نامه كارشناسي ارشد، روان شناسي عمومي، دانشگاه الزهرا(س) تهران. - کاپلان، هارولد و سادوک، بنیامین (1375). خلاصه روانپزشکی، مترجم: نصرت ا... پورافکاری، جلد اول – تهران: انتشارات شهر آب. - كريمي، يوسف (1374). روان شناسي شخصيت، تهران: نشر ويرايش. - کورش نیا، مریم؛ لطیفیان، مرتضی (1386). بررسی رابطه ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده به میزان اضطراب و افسردگی فرزندان. خانواده پژوهی، سال سوم، شماره 10، ص 587-600. - گنجی، حمزه (1385). ارزشیابی شخصیت، تهران، انتشارات ساوالان. - لطافت، مریم (1390). بررسی عوامل مرتبط با تعارض زناشویی زوج‌های در آستانه طلاق و مقایسه آن با زوج‌های عادی شهرستان لارستان و بخش‌های تابعه. پایان نامه کارشناسی ارشد. رشته روانشناسي عمومي، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان. - مطهري،مرتضي (1359).نظام حقوق زن در اسلام.دفتر انتشارات اسلامي، تهران، چاپ نهم. - مظاهري، محمد علي (1378). الگوي دلبستگي كودكان پيش دبستاني.مجله روانشناسي، شماره 4، دوره 3، ص 340-320. - مظاهری، محمد علی (1379). نقش دلبستگی بزرگسالان در کنش وری ازدواج. مجله روان شناسی، سال چهارم، شماره 3. - ملا زماني، ع (1382). بررسي تاثير آموزش ايفاي نقش بر ميزان تصورات از خود، عزت نفس و ابراز وجود نوجوانان. پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران. - موحد، مجید؛ دسترنج، منصوره (1389). مطالعه ی زمینه‌های مرتبط با جامعه پذیری در خانواده و عزت نفس زنان متاهل. فصلنامه ی زن و جامعه، سال اول، شماره 3، ص 63-76. - مومن زاده، فرید؛ مظاهری، محمد علی؛ حیدری، محمود (1384). ارتباط تفکرات غیر منطقی و الگوهای دلبستگی با سازگاری زناشویی. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 4، ص 369-378. - نجاتي، حسين (1389). روانشناسي زناشويي. چاپ دهم، تهران: انتشارات بيكران. - هنریان، مسعود؛ یونسی، جلال (1390). بررسی علل طلاق در دادگاه‌های خانواده تهران. فصلنامه مطالعات روانشناسی بالینی. شماره سوم. سال اول. - هيلگارد، ارنست و ديگران 1368). درآمدي به روانشناسي. ترجمه: حسين مرندي. مركز نشر دانشگاهي: تهران. منابع لاتین: -Alicia, A & Petery, F. (2002). Self-esteem, it's not what you think. University of Washington. - Amato, Paul R. (1994). "Children of Divorce in the 1990s". Journal of Family Psychology. Vol. 15, No. 3. -Aranda Naranjo, Barbara; Irene, Anne Jillson (2004). Ethics-based nursing and health studies education, research and service: practicing what we preach. Journal of School of Nursing and Health Studies, 202: 687-131. -Attari YA, Abbasi A, Mehrabizadeh Honarmand M. Examining simple and multiple relationships of religious attitudes as predictors of success or failure of marital relationship. Journal of behavioral sciences research, 7:2. -Bartholomew, K., & Horowitz , L. (1991). Attachment styles among young adults: A test of a four category model. Journal of Personality and Social Psychology, 61 , 226-241. -Berk, L. E. (2010). Development through the lifespan(5th ed.). Boston, MA: Allyn &Bacon. -Besharat,M.A.(2003).Relation of attachment style with marital conflict.Journal of Psychology Republic , 92,3,5-40. -Bowlby, J. (1969). Attachment and loss:Vol. 1. Attachment. New York: Basic Books. -Bowlby, J. (1980). Attachment and loss:Vol. 3. Loss, sadness, and depression. New York: Basic Books. -Braiker, H. & Kelly, H. (1979). Conflict in the development of close relationships. In: R BURGESS & T. Huston (Eds), Social exchange and developing relationships. New York: Academic Press. -Brehm, S., Kassin, S.M. (1993). Social psychology. Hougton Mifflin Company. -Brehm, Sharon S. & Kassin, Saul M. (1993). Social Psychology. Houghton Mifflin, Dey 11, 1371 AP. -Cassidy (1988). Child-mother attachment and self in six-year-olds. Child development.59.121-134 -Cassidy; J., & Shaver, P. (1999). Handbook of attachment. The Guilford Press NewYork London. -Clapp, Genevieve (1992). Divorce & New Beginnings. John Wiley & sons, New York Clinical and developmental perspectives (pp.223-288). New York, London: -Colin, V.L. (1996) Human Attachment.Communication and Adolescent Self-esteem in Separated, Inter-countryAdoptive and Intact Non-adoptive Families". Journal of Adolescence.vol 22. pp, 785-794. -Copper, smith (1967).The antecedents of self- esteem. Sanfransisco, Freemand Company. -Erdman, P. & Caffery, T. (2003). Attachment and family system. Brunner-Routledge. -Erol Ruth Yasemin, Orth Ulrich (2013). Actor and partner effects of self-esteem on relationship satisfaction and the mediating role of secure attachment between the partners. Journal of research in personality 47(2013) 26-35. -Faber A.J, Edwards A.E, Karin H, Watchers J.L. (2003). Effects of adolescent attachment style and identity formation.The American journal of family therapy.31.245-255. -Feeney, J. A. & Noller, P. (1996). Adult Attachment. London Sage Series on Close relationships. -Feeney, J. A., (1996). Adult romantic Attachment. Handbook of Attachment: Theory, research and clinical applications, New York Guilford press. Personal Relationships1, 333-348. -Fitzpatick, M.A. (1988). Approaches to marital interaction. In P. Noller & M.A. fitzpatrich (Eds).Perspectives on marital interaction, p 998-120, Philadelphia: Multilingual Matters. -Flyn, B. (1987). Irrational Beliefs and Intervention. Journal of psychosocial NursingVol. No 3. -Genevieve, Clapp (1992). Divorce & New Beginnings. John Wiley & sons, New York. Guilford Press. -Gottman, J.M. (1993). A theory of marital dissolution and stability. Journal of Family Psychology, 7, 57-75. -Hall, L. & Row, J. (1991). Journal of educational psychology & psychological abstoacts, vol 82.No:9. -Hall, P.L. (2003).The cognitive behavior. Treatment of low self esteem a psychotic patient: a pilot study journal of behavior research and therapy. Journal of Personality and Social Psychology, 102, 1271–1288. -Hazan, C. & shaver, p. (1987). Attachment as an organizational framework for research on close relationships. Psychological Inguriy 5, 7-22. -Herman, k. (2000). Path models of the relations ships of instrumentality and expressiveness, social self efficacy and self esteem to depressive symptoms id college students /journal of social and clinical psychology.v o l 25 No:10. -Hindy, C. G., & Schwarz, J. C. (1994). Anxious romantic attachment in adult -Hollist Cody, Miller Richard. 2005. Perceptions of attachment style and marital quality in midlife marriage. Family relations. pp 46-57. -Kata, J. & Joiner, E.(2002). Membership in a devalued social group and emotional wellieseem and group socialization sex roles. journal of research. Vol 12. PP 43-48. -Kernis, M.H., Brockner, J., & Frankel, B.S. (1989). Self-esteem and reactions to failure. Journal of Personality and Social Psychology, 57(4),707-714. - Lanz, M., Iafrate, R., Rosnati, R., & Scabini,E. (1999).Parent- child communication and adolescent self-esteem in separated, intercountry adoptive and intact non-adoptive families.J Adolesc. 22(6):785-94. - Mackie, M.D. & Smith, R.E. (2002). Social Psychology. (2nd, Ed) U.S.A: Psychology press.285. - Majeres, Justin. (2011). The effects of attachment styles, ethnicity and parental divorce on commitment in romantic relationships. The Chicago school of professional psychology, 56 pages;3463657. - Marsh R, Dallos R. (2002). Religious beliefs and practices and catholic couples management of anger and conflict. Clinical Psychology & Psychotherapy; 7(1): 22-36. - Mikulincer,M. & Shaver, P.R. (2007). Attachment in adulthood. New York: Guilford press. - Moher, D.C., and Pelletier, D.A. (2006). Temporal frame work for understanding the effects of stressful life events on inflammation in patients with multiple sclerosis. Brain Behave Immune; 20: 27-36 - Olson, D. H. (1999). Empirical approaches to family systems.Journal of Family Therapy, Special Edition. -Orth, U. Robins, R. W. & Widaman, K. F. (2012). Life-span development of self-esteem and its effects on important life outcomes.Journal of Personality and Social Psychology, Vol. 102, No. 6, 1271. - Parker, G. (1982). Parental representations and affective disorder: Examination for ahereditary link. British Journal of Medical Psychology, 55, 57–61. - Pellerin, L. A. (2005). Applying Baumrinds' parenting typology to high schools: Toward a middle-range theory of authoritative socialization. Journal of Social Science Research, 34, 283–303. - Pope, A.W. (1989). Self–esteem enhancement with children & Adolescents. New York, Pergamon press. - Ryan, D O; Richard, E. Redding; Eileen, P. (2004). A Review of Mood Disorders AmongJuvenile Offenders. American Psychiatric Association, 55:1397-1407. - Sciangula, A., & Morry, M. M. (2009). Self-esteem and perceived regard: How I see myself affects my relationship satisfaction. The Journal of Social Psychology, 149,143–158. - Shackelford Todd. (2001). Self-esteem in marriage. Personality and individual differences. 30(2001) 371-390. - Shaffer, D. R. (2000). Social and personality develop meant. Fourth edition, Wadsworth. - Shaver, P. R., Schachner, D. A., & Mikulincer, M. (2005). Attachment style, excessive reassurance seeking, relationship processes, and depression. Personality and Social  Psychology Bulletin, 31, 343-359. - Siebel Jaclyn. (2004). The decision to divorce: a socio-psychological view of reasons other than attachment separation.Rochester Institute of Technology. - Simpson, J. A. & Rboles , W. S.& Nelligan ,G. S. (1998). Attachment Theory and close relationships. New York: cuilford press. -Starr, L. R., & Davila, J. (2008). Excessive reassurance seeking, depression, and interpersonal rejection: A meta-analytic review. Journal of Abnormal Psychology, 117, 762–775. - Rothbard, J. C., & Shaver, P. R. (1994). Continuity of attachment across the life span. International Journal of Psychology and Behavioral Research; p. 93-110. - Teri, R.(2002. Self-esteem and self-efficacy of college students with disabilities. College student journal June. Vol 18:34-42. - Weiss, R. (1994) Attachment in adult life in adult in CM parkers.j. Stevenson – Hind. - Weiss, Robert S. (1975). Marital Separation. Basic Books Inc., New York. - West, M. & Sheldon – Keller, A.E. (1994). Patterns of relating. New York: Guilford press. - Whiteway, M. (2001). Adult Attachment style and their relationship to marital satisfaction in couples in first marriages of seven (7) years or longer. Submitted in partial fulfillment of the Requirement of the degree of Doctor of philosophy. Seton Hall University. York: Basic Books.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

دریافت و ترجمه مقاله دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید